3روز تاتو مونده 3 روز تا با شکوه ترین سفر... تا عظیم ترین عروج... مونده و من بازمانده ای دلتنگ .... مسافری دلگیر از عبور ناگهانی یک کاروان یک کاروان که کوله بارش تنها یکی مثل هیچ کس بود کسی که برای یک قوم سرمشق شد یک قبیله ... یک قبیله بعد از رفتن کسی که مثل هیچ کس بود بی قرار شد و عزم آدم شدن را برگزید عزیزی مهربان ، تنهایی را ، به بزرگی یک زمین فراتر حتی کهکشانی بزرگ کرد ماندنی کرد پس یک قبیله را هم اجابت کن . عزیز مهربان من ! من ؛ مسافری که نه کاروان دارست و نه حتی دور افتاده که به سادگی قید هر چه رفتن را بزند .... گیج و مبهوت وقوعی ست ، که دلخوشم به انتخاب ... به برگزیده شدن ... اجابتم کن ! و مرا میهمان یک لبخند مهربانانه ی خودت تعارف به رفتن کن به آمدنی ناب ... عروجی خالص تر .... بگو خوش آمدت را .... عزیزترین مهربانان! ساعت به وقت اتاق من : 67ساعت به اولین سال دلتنگیت وای هرچی می گذره دلتنگ تر می شم چطور زمین یک سال نبودنت را سکوت کرد بغض شدو صبور ایستاد!!! امروز 25/آذر ماه / 1388 چند روزتا اول دی مونده و دقیقاً یک سال از دل ناگرونی دختری غریبه می گذره... یک سال ... یک سال از آشوب دلی که بی دلیل ماتم گرفته بود می گذره ... یک سال... آه! و این قطره های شور طعمِ بی رنگِ پر دلهره ، حادثه ای برای خیس شدن داشت حادثه ای مبهم ! که همه ی حاضرینش مات بودند و یک جمله ... یک جمله ی پررنگ ... یک جمله ی پررنگِ متاثر السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین چرا ؟ چرا؟ تا شروع یک ماه شب طولانی .... یک بالابلند شبی بی تکرار ... چشم هایی غریبه ، خو گرفت با لرزش مجهولِ قدم های خسته ی بی علت! خو گرفت با تشویشِ گنگِ دلی بی قرار ... انتظار ... انتظار ... و یک سکوتِ پر دردِ پر حرف !! یلدای 87 شروع ناگهانی دور از وقوع... اولین خوابِ اولین شب از اولین ماه آخرین فصل سال ، یک سفر رو تو خودش نشون می داد... یک خواب ، چند پرده برای کشیدن داشت . . . یک درد یک عشق و تنها یک نفرکه مثل هیچ کس نبود یکدانه و برگزیده اش بود کسی که تمام نقش بود در تمام پرده های یک خواب ! کسی که مثل هیچ کس نبود مسافر شد! تنها یک نفر .... تنها .... اما تنها اون دختر نبود که این خواب رو می دید شاید خیلی ها ... خیلی ها خواب رفتن یک نفر رو دیدند یک نفر! تنها یک نفر... که برگزیده بود تمام نقش بود ... یکی مثل هیچ کس ... اولین شب زمستانی ، دردی داشت تا حسرت زنی در آستانه ی فصلی سرد!! هر روز ... هر روز ... فقط یک جمله... یک جمله ی پر درد یک جمله ی پر دردِ تودار ... السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین روزهای دوباره ای می رسید ، دوباره ای که دیر بود دوباره ای که دور از وقوع حس می شد دوباره ای که دیر اما دوباره اتفاق افتاد ناگهانی که دوباره بزرگ ، دوباره باشکوه، دوباره عظیم وزید به روزهای « یکی مثل من » وزید به روزهای « یکی مثل همه » و دچار شدیم! دچار باهم نبودنی تلخ... و بهم رسیدنی بزرگ... و تنها ماندنی همیشگی .... صندلی خالی کسی که هیچگاه...!! هیچگاه دیگر کسی نیست!! فقط یک لحظه ... فقط یک آن ... اجابت شد... ... اجابت شد ... لرزش شانه های قامتی در برابر آسمان بزرگی کسی که مثل هیچ کس نبود گونه های سرخِ لبخندهای نجیب مردی اجابت شد. میلاد دهمین روز از سالروزهای حادثه ای سرخ، منتخبِ لحظه ای بی تکرار اجابت شد. و دختری غربیه با یک ماه تشویش مجهول با یک ماه پریشانی گنگ تا وقوع ... جا مانده از کاروانی باشکوه! پشیمانِ حسرتی عمیق، از باور دهان های هرزه گوی شد!! که این فاصله ی تا ناکجا را در نگاهش گذاشت! و محرومیتی آشکار از نگاهِ آسمان دارِ بزرگ... و حالا این قطره های شور طعمِ بی رنگ که دیگر راه به جایی نمی برند، . . . کمر به اجابت احتمالی دختری در آستانه ی وقوع بالابلند شبی ، شاید دوباره بی تکرار دوباره با شکوه دوباره عظیم بستند. تمام این دلتنگی حرفی برای شنیدن داشت، به این امید که شاید چونان کودکی که مادرم نوید می داد: ... آخر شبها فرشته ها دفترتو خط می زنن ... بیایو این بغضو که وقتی رو برای سر رفتن در برابرت نداشت خط بکشی تا منم تو دل خودم ، پیشِ عزیزِ مهربون اجابت بشم بیا .... ساعت به وقت اتاق من : 12 روز مونده به اولین سال دلتنگیت اولین تولد رفتنت رو بهت تبریک می گم تقدیم به سرآمد گلای زندگیم ... عطیه ی عزیزم ... سرمای آذر، بهترین سوز توی زندگیمه که خدای مهربون، تو رو به آغوش گرم مادرت هدیه داد ... دوستت دارم بهترینم ... تولدت مبارک تولدت قشنگ تولدت پر از لبخند زندگیت لبالب شاد و صورتی من در تنهایی پراکنده ام من در غم ها فراکنده ام من در رویایی بودن ، احساسی بودن پناهنده ام من در غصه ها، بدی ها گم شده ام ! من از باران خوشم می آید ولی در باران گم شده ام! ولی در باران گم شده ام! شعر از عطیه ی عزیزم به این بهانه که تنگ است حجم آبادی به این بهانه که سیرم از این دل عادی مهار برهه ی دل را به گرگ ها دادم و از نگاه خودم تا همیشه افتادم و اشتباه من این بود زود دل بستم به ان غریبه که عاشق نبود ، ددل بستم کسی غروب مرا حس نکرد حتی کوه و دره های پر از برف و از تگرگ انبوه کسی غروب مرا حس نکرد ! دریا نیز کسی غروب مرا حس نکرد جز پاییز!! به شکوه پاییز فرهاد صفاریان لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز می لرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، دست! آبرویم را نریزی، دل ! - ای نخورده مست - لحظه دیدار نزدیک است . *** «منتخبی از اخوان» نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن ! تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن ! تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ، ز ابر ها ، بلور ها مرا ببر امید دلنواز من! ببر شهر شعر ها و شور ها به راه پر ستاره می کشانیم فراتر از ستاره می نشانیم نگاه کن ! من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو ، صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن! که من کجا رسیده ام به کهکشان،به بیکران ،به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیر پا مرا دگر رها مکن! مرا از این ستاره ها جدا مکن! نگاه کن که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی سیاه دیده گان من به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود به روی گاهواره های شعر من نگاه کن ! تو می دمی و آفتاب می شود تا حالا شده آرزو کنین ،خدا رو در آغوش بگیرین !! من این آرزو رو دارم و این شعرو با اجازه ی فروغ عزیز تقدیم به این آرزو می کنم. پیش کش نگاه نجیب دخترای ایرونی ... شاد باشید ... پرسه زنی در بیتوته های خیال ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |