شال و کلاه کن آسمون خیسه چترتو وا کن گریه بارونه حال و هوای برگریزونه چشمات پاییزم نمی دونه ! پروانه ها وقتی که می سوختن تقدیرتو دوختن به تقدیرم هر وقت دلت می گیره می سوزم هر وقت دلت می سوزه می میرم خیلی دلم گیره خیلی گرفتارم دوست داشتنت خوبه خیلی دوست دارم محبوب من ! چشمات به من می گن روز جدایی خیلی نزدیکه میری نمیدونی که دور از تو دنیام چقدر غمگین و تاریکه دنیای من تاریک و غمگینه بار جدایی خیلی سنگینه هر کس که از حالم خبر داره از شونه هام این بارو برداره خیلی دلم گیره خیلی گرفتارم دوست داشتنت خوبه خیلی دوست دارم ادامه ی عشق بازی پرسه زنتون این ترانه خیلی ... سلام ماهی ها سلام قرمزها ، سبزها ، طلایی ها به من بگویید آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سردست و مثل آخر شب های شهر بسته و خلوت صدای نی لبک را شنیده اید که از دیار پری های ترس وتنهایی به سوی اعتماد آجری خوابگاه ها و لالای کوکی ساعتها پیش می آید و همچنان که پیش می آید ستاره های اکلیلی از آسمان به خاک می افتند و قلب های کوچک بازیگوش از حس گریه می ترکند! سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟ چطور این همه جریان گرفته ای در من بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟ چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی بهترینی از " مهدی فرجی " امید دارم که لذت می برید قرار نبود این نوشته بوی فروغ بگیره اما ... دوباره بامن باش پناه خاطره ام ! ای دوچشم روشن باش ! هنوزدرشب من ان وچشم روشن هست اگرچه فاصله چگونه بتوان گفت هنوزبامن هست چه مهربان بودی وقتی که مهربان بودی... همیشه می تونی باشی ... اونم رفاقتی که یه طرفش منم... چون من خیلی به این چیزا اعتقاد داره اینو هم خیلی بهتر از من میدونی ... تویی که منو بهتر از خودم می دونی باید اینم بدونی که تا به الان رفاقتمون من چی میذارم و چی می خوام...
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند!
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو اتفاق می افتی ، من از محالاتم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
... وخاصیت عشق اینست!
چرا دیگه مهر86نمیزنی اسمتو؟!
نه ! نگرانی نداشته باش! تا وقتی که، خودت نه من خب، تا وقتی خودت بدونی که خودتی و کاری نکردی که من یا رفاقتمون اسمش عوض شه مثلا بشه " عادت " من همون حبیب همیشگیتم و تو همون مهر86 من که الان با 90 شدن زندگیم بوی کهنگی گرفته . کهنگیی که خوشحالم از بودنش ... عشق هر چی بزرگسالتر بهتر... بهتر از من میدونی همینطور رفاقت...
پس اگه تو چارچوب خودت فکر می کنی خودتی منم همون رفیقمو رابطمون " رفاقت "
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |