از شب کوچه و از صبح خیابان چه خبر؟ بی خبر نیستم از ایمان، از نان چه خبر؟ قاصدک ! راستی از "رحمت" و "باران" چه خبر؟ آفتابی ست هوای دل "قیصر" آیا؟ بچه ها خوب اند؟ از خانه ی "سلمان" چه خبر؟ گفتم از این چه خبر داری و از آن چه خبر؟ "بهمنی" باز غزل می خواند ؟ می خندد؟ از کتاب دل صد پاره ی "عمران" چه خبر؟ "آسمان" ، "فاضل"، از تک تک یاران چه خبر؟ راستی کاست "کاکایی" بیرون آمد؟ از ترانه چه خبر داری از "ایمان" چه خبر؟ دوستان! راستی از حال " پریشان" چه خبر؟ تا پری گفت کسی، یاد "فرید" افتادم گفتم از"خسرو"خوبان صفاهان چه خبر؟ از شفیعی چه خبر؟ هان ز خراسان چه خبر؟ چون غم کوه، غم کوه، بزرگ است غمت از ترک های کف دست بیابان چه خبر؟ کس نمی پرسد از گریهی پنهان چه خبر! دیدن هند به یک بار می ارزد، ای ماه! از خراسان چه خبر داری؟ از ایران چه خبر؟ لبهای عمر از خنده های تا ابد دور است وقتی درین ویرانسرا غم امپراتور است تا ابر ، پلکی زد به هم کمرنگ شد خورشید دانسته بودم چشم های آسمان شور است! پیداست از خمیازه های بزم تاکستان پاییز ، پایان شراب و مرگ انگور است آنقدر گم شد آفتاب ، آنقدر خم شد باغ آنقدرها شلاق توفان سخت و پرزور است ، که پیرهن از شانه ی سبز درخت افتاد برخیز برگِ برزمین مانده ! بلا دور است ! برخیز ! من از فصل بی گنجشک می ترسم از قار قار بی سروپایی که مغرور است دیگر کلاغان نوحه ی تاریک می خوانند خورشید سرد ِ واپسین، پایش لب گور است... « سودابه مهیجی » شعر خوب، یعنی احساسات موزونی که از اندیشه ای پرهیجان و از روی اخلاقی عالی برخاسته باشد. چه تصور می کنید، وقتی که از شما بپرسند «شعر خوب یعنی چه؟» آیا می توانید فوراً جواب دهید؟ در این باب ادبای عرب و عجم خیلی بحث کرده اند. آنچه بالاخره به ما جواب داده اند این بوده است: شعر خوب آن است که ذوق انسانی آن را انتخاب کند. می توان فهمید شعر خوب چیست، ولی نمی توان دلیل خوبی آن را ذکر کرد، یدرک و لایوصف. ولی آنچه ما می توانیم روی آن بحث کنیم، قدری بالاتر از این مقدار وصف و تحقیقی است که از روی طفره یا قصور فکر برای ما از پدران ادیب و علمای معانی بیان به میراث رسیده است. ما می دانیم که بعضی از صنایع با روح و ذوق انسانی ارتباط دارند. یک تابلو قشنگ، یک رنگ آمیزی ماهرانه، یک مجسمه بدیع، یک گل لطیف معطر و یک دستگاه موسیقی دلربا ، به عین مثل یک شعر خوب، بدون اینکه بیننده یا شنونده را به تفکر و استدلال و استنتاج مجبور کند، او را محظوظ نموده،اندیشه یا روح او را حرکت داده و در برابر خوبی و خوشی خود خاضعش می نماید. ولی این تأثیر و عمل سریع، بدون یک انتظام و قاعده و تحقیق نبوده و باید آن قاعده و مقیاس را به دست آورد. در اینجا یک بحث عمیق پسیکولوژی (1)، یک تحقیق روحی و اخلاقی ثابت و منظم دست اندرکار است که سابقین از آن همه تحقیقات و قاعده ی منظمه فقط به استدراک و حکمیت ذوق مستمع اقتصار (2) ورزیده و از این بحث دلچسب طفره رفته اند. برای فهمیدن شعر خوب باید هویت شعر را تحلیل کرد. باید فهمید که شعر نتیجه ی عواطف و انفعالات و احساسات رقیقه ی یک انسان حساس و متفکر است. پس شعر خوب چیزی است که از احساسات، عواطف و انفعالات و از حالات روحیه صاحب خود، از فکر دقیق و پرهیجان و لمحه ی گرم تحریک شده ی یک مغز پرچوش و یک خون پر حرارت، حکایت کند. باید دانست اشخاصی که فقط از روی علم و ورزش و قدرت حافظه و تتبّعات زیاد در اشعار متقدمین و متأخرین طبع شعری یافته و شعر می گویند، شاعر نبوده و اشعار آنها از روح آنها حکایت نمی کند. شاعری که در روز عید نوروز یا عید ولادت پادشاه، مجبور یا موظف یا محتاج است که قصیده ای سروده و به موقع معین، با طرز معین و قاعده ی مخصوص، برای ممدوح خود قرائت نماید، آن شاعر نیست. اگر هم باشد قصیده ای را که بدین ترتیب ساخته است، نمی توان مثل یک تابلو نقاشی، یک زمزمه ی عاشقانه، یا یک غزل پر حرارت تلقی نمود. شعری که مقصود ماست شعری است که از یک اندیشه ی شاعر خلق و در یک وقت آزاد، یا در تاریکی و در بحبوحه ی احساسات و تراکم عواطف و عوارض گوناگون و در یک حال هیجانی گفته شده باشد؛ این چنین شعر، یعنی نماینده ی یک روح پرهیجان. حال چه می شود که یک شعر خوب می شود، یا چه می شود که خوب نمی شود. البته خود شعر فی نفسه مدنظر نیست، بلکه بحث بر این است که چه می شود که منشأ یکی را خوب و دیگری را ناخوب نامیده، از یکی خوشتان آمده و از دیگری خوشتان نمی آید؟ هیچ در نظر دارید که گاهی یک شعر ساده معمولی در حالتی که شما دارای هیجان و حرارتی بوده اید، در شما فوق العاده اثرگذار بوده تا جایی که آن را از بر نموده اید و برای همه کس خوانده اید، بعضی شما را تصدیق و برخی شما را تکذیب نموده اند، و این نشان دهنده ی آن است که همان شعر در یکی تأثیر خوب و در دیگری تأثیر غیر خوب داشته، و حتی شاید خود شما هم گاهی از ادعای خوبی آن شعر منصرف شده باشید؟ هیچ وقت ملتفت شده اید که اشعار ملل خارجه، مخصوصا اشعاری که به خوبی معروف است و در کلاس ها تدریس می شود، غالباً در شما اثر نکرده و از آن چیزی مهیج نمی فهمید و در عوض گاه در میان سخنان بیگانگان اشعار غیر معروف و بد آنها را می خوانید و خوشتان می آید؟ هیچ می دانید که اشعار شعرای ایرانی، آنهایی که صاحبان آنها بی پول، محروم، مظلوم و در به در بوده اند بهتر است از شعرای متمول و متنعم مثلاً فردوسی و مسعود سعد سلمان ؛ اولی به واسطه ی فقر و اخلاق ساده و پاکیزه که در حیات روستایی گری و بیچارگی کنج ده «طابراز» و «پاز» داشته ، و دومی به علت حبس و توقیف سیاسی که او را از امارت و ریاست در کنج قلعه ی «نای» و «مرنج» مدتها مقید نموده بود، اشعارشان دارای لطافت و پاکیزگی است و به خوبی با انسان صحبت می کنند و از روح شاعر خود حکایت می نمایند. ولی تغزل های عنصری، غزل های فرخی و انوری، و مدایح حکیم سنایی ابداً زبان و رنگ و مزه نداشته و فقط علم و قدرت یا بی حرارتی شاعر را به ما می فهماند و بس؟ این سؤالات را برای این کردیم که در موقع تحقیق خوبی و بدی شعر، چندان احتیاج به فکر و استدلال نباشد. شعر خوب، یعنی احساسات موزونی که از اندیشه ای پرهیجان و از روی اخلاقی عالی برخاسته باشد. لغت، اصطلاحات، حسن ترکیب، سجع و وزن قافیه، صحت یا سقم قواعد و مقررات نظمیه، اینها هیچ کدام در خوبی و بدی شعر نمی توانند حاکم و قاضی واقع شوند. هر چه هیجان و اخلاق گوینده در موقع گفتن یک شعر، یا ساختن یک غزل، قوی تر و نجیب تر باشد آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود. شعر خوب را به دو قسمت تقسیم می کنیم: 1- شعر خوب عمومی. 2- شعر خوب خصوصی. اساس شعر خوب عمومی، احساسات شدیده و اخلاق عالیه ی شاعر است. و برای اینکه ما بفهمیم که شعر کدام شاعر بهتر است، می رویم شرح حال او و شرح اخلاق او را به دست می آوریم و مواقعی که شعر گفته، آن مواقع را نیز کشف می کنیم، آن وقت می بینیم که به همان نسبت یعنی ، نسبت کلی از حیث اخلاق و نسبت خصوصی از حیث هیجان شاعر، شعر خوب می نماید و این خوبی هم باز به همان نسبت ، هر چه درجات اخلاقیه و هیجان شاعر عمومیت داشته باشد، یعنی دارای اخلاق خوب عمومی و هیجان پسندیده و عمومی بوده باشد، به همان نسبت، شعر، عمومی تر و قابل ترجمه عمومی ملل خواهد بود. محال است کسی که دارای اخلاق حمیده و صفات پسندیده، از قبیل بی طمعی، حرّیت فکر و عقیده، رحم و عدالت طبیعی، نخوت و استغنای روحی، صحت مزاج و صحت فکر و اندیشه و امثال اینها نباشد، بتواند شعری بگوید که همه کس آن را خوب بداند. وقتی که پای قافیه ام لنگ می شود یا کوچه های خاطره پر سنگ می شود گاهی که باز روح مرا سنگ می زنند وقتی که آه جای دلم تنگ می شود وقتی برای با تو نبودن بهانه هست وقتی سکوت خانه پر از زنگ می شود وقتی همیشه جرم دلم بی گناهی است وقتی برای سادگی ام خنده می کنند وقتی سکوت هم پر نیرنگ می شود وقتی هنوز فاصله ها عادلانه نیست وقتی که نقش عاطفه کم رنگ می شود وقتی برای رفتن خود دیر می کنیم وقتی که دست مصلحتی چنگ می شود گاهی برای گفتن خود شعر می شوم وقتی که پای قافیه ام لنگ می شود «رضا امین زاده» چقدر شب که کسی ماه را نظاره نبود چقدر مرد که اینقدر بیستاره نبود! ورق زدند مرا ـ سرنوشتِ عُصیان را ورق زدند ، دلم؛ تکه ـ تکه ... پاره نبود؟ همیشه جبر، همیشه سفر، همیشه خطر همیشهها که کسی فکرِ راه و چاره نبود درون سینهی من چشمه داشت میخُشکید وباز در دلِ من کوه سنگواره نبود؟ "نه"یی بُزرگ،"نه"یی بیدلیل سردم کرد که کاش پاسخِ من هیچگاه "آره" نبود شروع کردم از سرنوشت مردی که... شروع کردم از صفر که شماره نبود هزار مرتبه این راه رفته را رفتم برای بارِ هزارم کسی دوباره نبود « وحید طلعت» از بد بتر اگر هست این است این که باشی در چاه نابرادر ،تنها زندانی زلیخا چوب حراج خورده ی بازار برده ها البته بی که یوسف باشی پس بهتر است که درز بگیری این پاره پوره پیرهن بی بو و خاصیت را که چشم هیچ چشم به راهی را روشن نمی کند . « ق .امین پور »
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |