چله نشین کدامین نذر پریشانی هستی ؟ که در نهایت نبودت چشمهای تبدارم ، نم می کشد یتیمی اش را و در امتداد نگاههای تهی از رهگذرش ، آمدنت ؛ زیر خاکی گمشده ی خاطره ات شدم . « پرسه زن بیتوته های خیال » سلام و به همین سادگی زمزمه ای از آغاز شروع می شود . زودتر از اینها باید خودم را شروع ! اما دریغ.... و حالا اینجا ایستاده ام و ورودت را منتظر .... و چونان همیشه سوگواری عاشق ، چله نشین برای تمام حضورت ، این منم! پرسه زنی در بیتوته های خیال ، که دستان چشمانم به پای نگاهت افتاده « و حس یخی عشق را می جوید .» هر چه که سخت از این اتفاق بدم می آید « اما اتفاقست پیش می آید .» و گاهی آدمی دچار می شود ، دچار هر آنچه باید ها و نباید ها .... پس ؛ برای دیدنم ، فاصله را مچاله کن تا بعد هایی که زیاد دور نیست . « پرسه زنی در بیتوته های خیال » از بد بتر اگر هست این است این که باشی در چاه نابرادر ،تنها زندانی زلیخا چوب حراج خورده ی بازار برده ها البته بی که یوسف باشی پس بهتر است که درز بگیری این پاره پوره پیرهن بی بو و خاصیت را که چشم هیچ چشم به راهی را روشن نمی کند . « ق .امین پور »
تورا چله نشستم .
غریبانه سوگوار می شوم .
سیاه بپوش !!
عاشقی بی قرار ،
بی قراری ساکت ،
ساکتی که دیگر چله نشین .
وجودت ،
عمیق نگاهت .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |