سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرسه زن بیتوته های خیال












Click to view full size image

بیراهه ها رفتی، برده گام، رهگذر راهی از من تا بی انجام،

مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر!

 

در تمام  باغ نا تمام تو، ای کودک! شاخسارزمرد تنها نبود

برزمینه هولی می درخشید

در دامنه لالایی، به چشمه وحشت می رفتی، بازوانت دو

ساحل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود.

فریب را خندیده ای، نه لبخند را، ناشناسی را زیسته ای،

نه زیست را.

و آن روز، و آن لحظه، از خود گریختی، سر به بیابان یک

درخت نهادی، به بالش یک وهم.

در پی چه بودی، آن هنگام، در راهی از من تا گوشه گیر

ساکت آیینه، در گذری از میوه تااضطراب رسیدن؟

ورطه عطر را بر گل گستردی، گل را شب کردی، در شب

گل تنها ماندی، گریستی.

همیشه - بهار غم را آب دادی،

فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی، بر تب شکوفه

شبیخون زدی، باغبان هول انگیز!

و چه از این گویاتر، خوشه شک پروردی.

و آن شب، آن تیره شب، در زمین بستر بذر گریز افشاندی.

و بالین آغاز سفر بود، پایان سفر بود، دری به فرود،

روزنه ای به اوج.

گریستی، « من » بیخبر، بر هر جهش، در هر آمد، هر رفت.

وای « من » کودک تو، در شب صخره ها، از گود نیلی بالا چه می خواست؟

چشم انداز حیرت شده بود، پهنه انتظار، ربوده راز، گرفته نور.

و تو تنها ترین « من » بودی.

و تو نزدیک ترین « من » بودی.

و تو رساترین « من » بودی، ای « من » سحر گاهی، پنجره ی

بر خیرگی دنیاها سرانگیز!

 

« پرچین راز ، ازمجموعه ی آوارآفتاب سروده ی سهراب سپهری عزیزتقدیمی به نگاه های تنها »

 


نوشته شده در دوشنبه 87/7/29ساعت 11:15 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

Click to view full size image

به چشمان پریرویان این شهر

به صد امید می بستم نگاهی

مگر یک تن از این ناآشنایان

مرا بخشد به شهر عشق راهی

 

به هر چشمی به امیدی که این اوست

نگاه بی قرارم خیره می ماند

یکی هم، زینهمه نازآفرینان

امیدم را به چشمانم نمی خواند

 

غریبی بودم و گم کرده راهی

مرا با خود به هر سویی کشاندند

شنیدم بارها از رهگذاران

که زیر لب مرا دیوانه خواندند

 

ولی من، چشم امیدم نمی خفت

که مرغی آشیان گم کرده بودم

زهر بام و دری سر می کشیدم

به هر بوم و بری پر می گشودم

 

امید خسته ام از پای ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز

رسیدم عاقبت آن جا که او بود

 

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"

ز خود بیگانه، از هستی رمیده

از این بی درد مردم، رو نهفته

شرنگ ناامیدی ها چشیده

 

دل از بی همزبانی ها فسرده

تن از نامهربانی ها فسرده

ز حسرت پای در دامن کشیده

به خلوت، سر به زیر بال برده

 

به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"

به خلوتگاه جان، با هم نشستند

زبان بی زبانی را گشودند

سکوت جاودانی را شکستند

 

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید

که این دیوانه ی از خود به در کیست؟

چه گویم! از که گویم! با که گویم!

که این دیوانه را از خود خبر نیست

 

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه

به دریایی درافتد بیکرانه

لبی، از قطره آبی تر نکرده

خورد از موج وحشی تازیانه

 

مپرسید، ای سبکباران مپرسید

مرا با عشق او تنها گذارید

غریق لطف آن دریا نگاهم

مرا تنها به این دریا سپارید

« اثری از شاعر بزرگ فریدون مشیری »

 


نوشته شده در دوشنبه 87/7/29ساعت 11:11 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است.

« از شاعره ی گرانقدر فروغ فرخزاد »

همه می دونن ، حداقل کسایی که با من آشنان


نوشته شده در دوشنبه 87/7/29ساعت 11:6 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

Click to view full size image

    امروز 19/7/87 سالگرد ورودم به این دنیای شلوغو پر هیاهو

                                                            به نظر شخص شما چطور دیده شدم ؟؟؟


نوشته شده در جمعه 87/7/19ساعت 10:0 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها
یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها
غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها
خدا را شکر سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها
به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهد نامه می بندد به بال دستم این شب ها
دلی برداشتم با تکه ابری از نگاه خود
به پابوس قیامت بار خود را بستم این شب ها

« علیرضا قزوه »


نوشته شده در چهارشنبه 87/7/17ساعت 7:0 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

 

انشتن (انیشتن)یک سلام نا شناس البته می بخشی

دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی

نسیم شرق می آید ،شکنج طره ها افشان

فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم

از آنهایی که در سعیدیه ی شیراز می رویند

ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگلها

دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبد

در خلوتسرای قصر سلطان ریاضی را .

درون کاخ استغنا ،فراز تخت اندیشه

سر از زانوی استغراق خود بردار

به این مهمان که بی هنگام وناخوانده ست ،در بگشا

اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد !

به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را

به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد

نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی

به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام

به دنبال نسیم از در رسیده میزند زانو

که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را

انشتن! آفرین بر تو !

خلأ با سرعت نوری که داری در نوردیدی

زمان در جاودان پی شد ،مکان در لا مکان طی شد

حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد

بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست

تو باهم آشتی دادی جهان دین و دانش را

انشتن ناز شست تو !

نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست

اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست

به چشم مو شکاف اهل عرفان وتصوف نیز

جهان ما حباب روی چین آب را ماند

من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم ،

جهان جسم ،موجی از جهان روح می دانم

اصالت نیست در ماده

انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس

حریف از کشف و الهام تو دارد بمب می سازد

انشتن اژدهای جنگ ...!

جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد

دگر پیمانه ی عمر جهان لبریز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد

چه می گویم ؟

مگر مهر و  وفا محکوم اضمحلال خواهد بود ؟

«مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد ؟»

مگر یک مادر از دل«وای فرزندم »نخواهد گفت ؟

انشتن بغض دارم درگلو دستم به دامانت

نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور

نژاد و کیش و ملیت یکی کن ای بزرگ استاد

زمین را پایتخت امپراطوری وجدان کن

تفوق در جهان قائل مشو جز علم وتقوارا

انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی ؟

حکیما ،محترم می دار مهد ابن سینا را

به این وحشی تمدن گوشزد کن حرمت مارا

انشتن پا فراتر نه

جهان عقل هم طی کن

کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را

کلید عشق را بردار و حل این معما کن

وگر شد از زبان علم این قفل کهن واکن

انشتن باز هم بالا ، خدا را نیز پیدا کن

شعری بود از محمد حسین بهجت تبریزی « م . شهریار » خطاب به انیشتین

 


نوشته شده در شنبه 87/6/23ساعت 2:44 عصر توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

 

                                    می نوشم ،

                                                 به سلامتی زندگیت

                                                                  جرعه جرعه

                                                                       تلخاب خاطره را ...

                   دور از دوباره !!

                              تنها حق نمک را ؛

                                                  می ، نوشم

                                                                به سلامتیت

                                                                               و دیگر هیچ ...

                                                                  « پرسه زنی در بیتوته های خیال »

 

 

Click to view full size image


نوشته شده در دوشنبه 87/6/18ساعت 7:0 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در شنبه 87/6/16ساعت 2:0 عصر توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در سه شنبه 87/6/5ساعت 11:54 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در جمعه 87/6/1ساعت 4:0 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت