وای باران باران شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای ، باران باران پر مرغان نگاهم را شست. خواب ، رویای فراموشی هاست خواب را دریابم که در آن دولت خاموشی هاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم و ندایی که به من می گوید « گرچه شب تاریکست دل قوی دار ، سحر نزدیکست » دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند آسمانها آبی پر مرغان صداقت آبی ست دیده در آینه ی صبح تو را می بیند از گریبان تو صبح صادق می گشاید پر و بال تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو ! از « حمید مصدق » برگریز پاییزو باران تقدیم به نگاه عابرین سرزمین مهتابی خودم.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |