پرسه زن بیتوته های خیال
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها « علیرضا قزوه »
یکی دستم بگیرد ، مست مست مستم این شب ها
غزل می خوانم و سجاده ام پر می کشد با من
نمی خوابند یک شب عرشیان از دستم این شب ها
خدا را شکر سوزی هست ، آهی هست ، اشکی هست
همین که قطره اشکی هست یعنی هستم این شب ها
به جای خون به رگ هایم کبوتر می پرد تا صبح
تشهد نامه می بندد به بال دستم این شب ها
دلی برداشتم با تکه ابری از نگاه خود
به پابوس قیامت بار خود را بستم این شب ها
نوشته شده در چهارشنبه 87/7/17ساعت
7:0 صبح توسط الی_جوان نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |