سلام می خوام یه حکایت از " کوروش بزرگ " براتون بفرستم دعوتتون می کنم به یه افتخار که از گذشته تا هنوز منو شیفته ی خودش کرده... "کوروش" زمانی سرداری به نام " کزروس " به " کوروش بزرگ " گفت؛ کوروش گفت ؛ کزروس عددی را با معیار زمان گفت . سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هر چه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. کوروش رو به کزروس کرد و گفت ؛ خب خب خب... شاد باشین....
از اینکه کوروش، واقعا بزرگوار و بزرگ منش بوده و این صفت زیبنده تر و شایسته تر می شه وقتی واقعا
با روند ورفتارش در زندگی آشنا بشیم...
‹‹ چرا از غنیمت های جنگی چیزی برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟››
‹‹ اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدم الآن دارایی من چقدر بود؟››
کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت ؛
‹‹ برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. ››
وقتی مال های گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بیشتر بود.
‹‹ ثروت من اینجاست . اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها می بودم .
زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند، مثل این می ماند،
که تو نگران پول هایی باشی که هر لحظه ممکن است کسی آن را به یغما ببرد. ››
لذت بردین ...
من که خیلی . امید دارم شما هم حس افتخار بهتون دست بده
به نظر من حقش بود که وقتی تو. تب و تاب سال جدیدیم یادی هم از بزرگانمون کنیم.
... پرسه زنی در بیتوته های خیال ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |