من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابانهارا بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر می شد وقتی که شب تمام نمی شد تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما تو با چراغهایت می آمدی وقتی که که بچه ها می رفتند و خوشه های اقاقی می خوابیدند و من در آینه تنها می ماندم تو با چراغ هایت می آمدی تو دستهایت را می بخشیدی تو چشمهایت را می بخشیدی تو مهربانی ات را می بخشیدی و قتی که من گرسنه بودم تو زندگانی ات را می بخشیدی تو مثل نور سخی بودی تو لاله ها را می چیدی و گیسوانم را می پوشاندی تو لاله ها را می چیدی وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند و عشق من که گریه کنان می مرد تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی « گزیده ا ی از اشعار فروغ عزیز راستش می خوام به امروز تقدیمش کنم یک شهریور »
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |