سلام نباید این نوشته اینطور شروع می شد . اما امروز یه هو سردم شد... . . . شاید بیست دقیقه ست که اینجانشستم و نمی دونم چطور ادامه بدم این مطلبو !! چه حالی میشید اگه یه رفیق که من اسمشو سرمایه گذاشتم ، یه روز تماس بگیره بگه ؛ اجازه میدی ازت جداشم؟ مهر86 گفت هر کاری که صلاح هردوتونه. داره میره تا هدیه ی کس دیگه ای باشه.... ازت ممنونم مهری ناز! اما این راه انجام شدنی نیست البته در یه صورت میشه این چطوره؟ لطف کنید برا آرامشم دعا کنید...
اولین نوشته ی 90 باید خیلی باشکوه می بود هرچن که تا صبح امروز پراز لبخند و باشکوه شروع شد و ادامه پیدا کرد
راستش هنوز عنوانی هم ندارم که ارسالش کنم و تمام.
خالیه خالی ... بهتره بگم توی یه خلا ...
توی یه خلا مردم!
اجازه میدی دیگه منی تو مسیر رفاقتت نباشه؟
شما اجازه می دین؟
خواهش می کنم به من پیشنهاد بدین چه کنم...
صلاح من اینه که نذارم این سرمایه از دستم بره...
اما اون مثه یه آب جاری توی سرزمین مهتابیم سرک کشید و الآنم داره میره یه نفر دیگه رو متاثر کنه
میگه ادامه ی باهم بودن به وقوع نمی رسه ...
نمی خوام اذیتش کنم. خودخواهیه اگه به خودم فکر کنم
آخه به اعتقاد من رفیق یه هدیه ست از آسمان دار بزرگ...
شما موافقید ؟
پس اینجا صلاحی وجود نداره اینطور نیست؟
اینکه " من "خودشو بذاره کنار و بگه تا اینجای بودنت ممنونم و برا اثر حضور پررنگت تا عمق لحظه هام سپاس دارتم.
سپاس
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |