سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرسه زن بیتوته های خیال












 

سلام

نباید این نوشته اینطور شروع می شد .‌
اولین نوشته ی 90 باید خیلی باشکوه می بود هرچن که تا صبح امروز پراز لبخند و باشکوه شروع شد و ادامه پیدا کرد

اما امروز یه  هو سردم شد...                                                

.

.

.

شاید بیست دقیقه ست که اینجانشستم و نمی دونم چطور ادامه بدم این مطلبو !!
راستش هنوز عنوانی هم ندارم که ارسالش کنم و تمام.
خالیه خالی  ... بهتره بگم توی یه خلا ...
توی یه خلا مردم!

چه حالی میشید اگه یه رفیق که من اسمشو سرمایه گذاشتم ، یه روز تماس بگیره بگه ؛ اجازه میدی ازت جداشم؟
اجازه میدی دیگه منی تو مسیر رفاقتت نباشه؟
شما اجازه می دین؟
خواهش می کنم به من پیشنهاد بدین چه کنم...

مهر86 گفت هر کاری که صلاح هردوتونه.
صلاح من اینه که نذارم این سرمایه از دستم بره...
اما اون مثه یه آب جاری توی سرزمین مهتابیم سرک کشید و الآنم داره میره یه نفر دیگه رو متاثر کنه
 میگه ادامه ی باهم بودن به وقوع نمی رسه ... 
 نمی خوام اذیتش کنم. خودخواهیه اگه به خودم فکر کنم 

  داره میره تا هدیه ی کس دیگه ای باشه....
آخه به اعتقاد من رفیق یه هدیه ست از آسمان دار بزرگ...
شما موافقید ؟
پس اینجا صلاحی وجود نداره اینطور نیست؟

ازت ممنونم  مهری ناز! اما این راه انجام شدنی نیست البته در یه صورت میشه 
اینکه " من "خودشو بذاره کنار و بگه تا اینجای بودنت ممنونم و برا اثر حضور پررنگت تا عمق لحظه هام سپاس دارتم.

این چطوره؟

 لطف کنید برا آرامشم دعا کنید...
                                           سپاس


نوشته شده در یکشنبه 90/1/7ساعت 6:50 عصر توسط الی_جوان نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت